، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اینده ام از ان تو است

اخرین پست سال 90

سلام عزیز دلم امروز 28 اسفند سال 90 هست و چیزی نمونده که عید بشه و سال 91 شروع بشه میخوام بهت بگم امسال واسه من سال جالبی نبود اما بلاخره تموم شد.......میخوام واسه من و بابا دعا کنی تا امسال سال خوبی رو شروع کنیم در کنار هم اما امسال رو دوس دارم چون شروع کردم به خاطره نوشتن واسه نی نی که دوسش دارم من و بابا خیلی دوست داریم مواظب خودت باش الان داره برف میاد اون بالا بالاها سرما نخوری خوشگل من  عیدت مبارک ...
28 اسفند 1390

به بابا خبر دادم واست وبلاگ زدم

سلام به فرشته کوچولو من تو اسمونها..... میخوام یک خبری رو بهت بدم: پنجشنبه (90.11.20) به بابا گفتم که برای نینیمون وبلاگ زدم .....و بابایی از سر کار رفت و وبت رو دید و بهم گفت قشنگ بود .....نمیدونم چرا حس میکردم بابات دعوام کنه .......اما بابا خیلی مهربونه   تنها کسانی که از وبت خبر دارن: من و بابا و دوست صمیمیم که بعدها میشه خاله ات(ملیکا)               ...
19 اسفند 1390

بلیز و شلوار

سلاااااااااااااااام جیگر طلا ماماااااااااان دیروز تولد فرزاد پسر عمو بنده بود .....رفتم براش کادو بخرم یک بلایز و شلوار تو خونه نظرمو جلب کرد و باعث شد بخرم واسه نی نی گولوم ........عکسشو واسه یادگاری میزارم تو وبت یا دفتر خاطراتت امیدوارم خوشت بیاد .......همش تو رو توش تصور میکنم  دیشب به بابایی نشون دادم و بابایی گفت : چه خوشگله واسه پسرم خریدی ...
19 اسفند 1390

عروسک

سلام خوشگل مامان ...... اینبار میخوام چند تا عکس برات بزارم و یکمی در موردشون توضیح بدم. .......اما اول میخوام یک چیزی بهت بگم : بابا بلاخره مستقل شد تو کارش ........ازت میخوام واسه رونق گرفتن کار بابا و استارت کاریش دعا کنی چون میدونم که خیلی به خدا نزدیکی   عکس اول: این عروسکها رو تابستون خریدم و گذاشتم واسه جغل طلام ...
9 بهمن 1390

صحبت با تو....

عزیز دلم...سلام نمیدونم چه زمانی قرار هست بیای تو اغوش من و من با تو درد و دل کنم و اروم بگیرم.........نمیدونم چرا حس میکنم صدامو میشنوی و به حرفهام گوش میدی........عزیز دلم ازت خواهشی دارم: دوست دارم حرفهامو به خدا بگی.....میدونم که دنیا تا بوده همین بوده اما دلم میخواد زیباتر بشه.......مامانی واسه من و بابا دعا  کن ...
6 آذر 1390

لباس

سلام عشق ماماااااان عزیزی که هنوز وجود هم نداری.......جیگر طلا .......قشنگ من....... این لباس هدیه مامانیت(مامان خودم ) هست از سفر مکه یادت هست بهت گفتم همه عاشقتن قشنگ روزگار من البته اینده میدونستی چه خانواده مامانی چه خانواده بابایی همه لحظه شماری میکنن تا تو بیای پیششون قوربونت بشممممممممممم من ...
5 آبان 1390